تعریف هوش هیجانی چنین است؛ توانایی زیر نظر گرفتن احساسات و هیجانات خود و دیگران تمایز گذاشتن بین آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفکر و اعمال خود. بنابراین هوش هیجانی مجموعه مهمی از یک سری توانایی هاست: توانایی هایی مانند اینکه فرد بتواند انگیزه خود را حفظ نماید و در مقابل نا ملایمات پایداری کند، تکانش های خود را به تعویق بیندازد و آنها را کنترل کند. حالات روحی خود راتنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر، قدرت تفکرش را خدشه دارسازد. با دیگران همدکی کند و امیدوار باشد. هوش منطقی(IQ) و هوش هیجانی(EQ) تضادی با یکدیگر ندارند بلکه فقط با هم متفاوتند. دانستن اینکه شخصی فارغ التحصیل ممتازی است تنها به این معنی است که او در جنبه هایی که با نمره سنجیده می شوند بسیار موفق بوده است و احتمالا فردی با بهره هوشی(IQ) بالاست. اما درباره اینکه او به فراز و نشیب های زندگی چه واکنشی نشان می دهد چیزی به ما نمی گوید و مشکل در همین جاست. هوش تحصیلی( بهره هوشی یا IQ ) در مواقع بروز بحران و گرفتاری های زندگی ، عملا هیچ نوع آمادگی در افراد پدید نمی آورد. با وجود آنکه بهره هوشی بالا تضمین کننده رفاه ، شخصیت اجتماعی یا شادکامی در زندگی نیست. با این حال مدارس و فرهنگ ما صرفا بر توانایی های تحصیلی تأکید می کنند و هوش هیجانی، یعنی مجموعه ای از توانایی ها و صفاتی که بی اندازه در سرنوشت افراد اهمیت دارند را نادیده می گیرند . نتیجه این وضع خیل عظیم فارغ التحصیلان دانشگاهی است که در سطوح بالای دانشگاهی دارای مدرک اند ولی در پیش پا افتاده ترین روابط عاطفی و اجتماعی خود به شدت دارای مشکل اند. زندگی هیجانی حیطه ای است که مانند ریاضیات یا ادبیات می تواند در آن مهارتی کم یا زیاد داشت و مجموعه توانش های خاص خود را می طلبد . میزان شایستگی فرد در آن زمینه برای درک این مطلب که چرا فردی در زندگی پیشرفت می کند و فرد دیگری با همان میزان استعداد، در نیمه راه متوقف می شود. بر خلاف بهره هوشی که سابقه حدود یک صد سال تحقیق بر صدها هزار نفر را به همراه دارد.
هوش هیجانی مفهوم جدیدی است در حالی که عده ای معتقدند که بهره هوشی را نمی توان از طریق تجربه یا آموزش چندان تغییر داد، ولی هوش هیجانی و قابلیت های عاطفی مهم را می توان به کودکان آموخت و سطح آن را در بزرگسالان ارتقا داد.
مولفه های هوش هیجانی
حیطه های اصلی هوش هیجانی به شرح زیر هستند
1/ شناخت عواطف شخصی:خود آگاهی، یعنی تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات زندگی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که بر می گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
بعضی از افراد واقعا در زمینه شناخت عواطف شخصی خود فاقدخودآگاهی اند. این عده وقتی از لحاظ عاطفی و هیجانی به هم می ریزند نمی دانند که آیا خشمگین اند یا غمگین؟ خوشحال هستند یا صرفا پر انرژی؟ این افراد بهای « بی سوادی هیجانی» خود را در روابط بین فردی و حتی درونی مختل می سازند.
2/به کـار بـردن درسـت هیجـان ها: قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی است که بر حس خودآگاهی متکی باشد وبه ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود ، دور کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول اشاره دارد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیف هستند، دائما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبان اند. در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارند برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار می گیرند چرا که این باور در میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث می شود احساس بهتری پیدا کنی.» از دهه 1950 روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند برون ریزی خشم یکی از بدترین راه های خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب عموما برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت می کند و باعث می شود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند. به همین ترتیب بسیاری از افراد در زمینه مدیریت اظطراب و نگرانی های خود دچار مشکل اند . ذهن نگران در زنجیره بی پایانی از ناراحتی های جزیی گرفتار می شود . از یک موضوع به موضوع دیگر می رود و به عقب باز می گردد. نگرانی های مزمن و مکرر ، شبیه چرخش به دور خود است که هیچ گاه به راه حل مثبتی منجر نمی شود.
توانایی تنظیم هیجانات مختلف- خشم، نگرانی ، افسرگی و غیره- از مولفه های هوش هیجانی است و عامل تأثیر گذاری در خدمت بهداشت روان محسوب می شود.
3/برانگیختن خود: برانگیختن خود به زبان ساده یعنی کنترل تکانه ها ( تکانه هایی مثل خشم، میل جنسی و …) تسلط بر نفس، تأخیر در ارضای فوری خواسته ها و امیال،رهبری هیجان ها و توان قرار گرفتن در یک وضعیت روانی مطلوب خویشتن داری عاطفی یا همان به تأخیر انداختن کامروا سازی و فرونشاندن تکانه ها یکی از مولفه های اساسی هوش هیجانی است.
افراد دارای این مهارت در هرکاری که به عهده می گیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.
4/شناخت عواطف دیگران: همدلی، توانایی دیگری بر خود آگاهی عاطفی متکی است و اساس مهارت رابطه با مردم است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردارند به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند. این توانایی آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند؛ تدرس ، فروش و مدیریت موفق تر می سازد. انسان هایی که در شناخت عواطف دیگران مهارت دارند به راحتی و گاهی بدون دیدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحی دیگران را حدس بزنند . شناخت عواطف دیگران به ویژه در روابط بین زوجین اهمیت دارد.
پس به 2 دلیل مهم می بایست توانایی شناخت عواطف دیگران را درخود بالا ببریم:
اول اینکه چون ما هرگز نمی توانیم مستقیما وارد تجربه دیگران شویم، هیچ گاه نمی توانیم کاملا بدانیم که طرف مقابل ما چه چیزی را می خواهد به ما برساند . وقتی پی می بریم که هر قدر تلاش کنیم نمی توانیم چنان باهوش یا حساس باشیم که بفهمیم دیگری چه تجربه ای می کند،احساس گناه می تواند مارا یاری دهد که از روی اصالت ، متواضع باشیم. در این بین هر چقـدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف دیگران در ما بالاتر باشد می توانیم در دنیای خصـوصی و گاهی درد دیـگران سهیـم شـویم و تنهایی و انـزوای آن ها را کم کنیم.
دوم اینـکه« زبان» نمی تواند تجربه را به خوبی منتقل کند زیرا تجربه نهفته در دل تجارب عمیق انسانی غنی تر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آن ها را داشته باشد. 5/برقراری ارتباط با دیگران:
بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است. افرادی که در این زمینه مهارت دارند، به خوبی و عمیقا به دیگران گوش می دهند. دیگران آن را می پذیرند و دست به قضاوت نمی زنند. در دیگران احساس ارزش و عزت تولید می کنند نه احساس گناه و در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز می گردد به خوبی عمل می کنند. آنان ستاره های اجتماعی هستند ستاره هایی که حتی در روز نیز می درخشند!
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب های خود کاملا موفق باشیم اما در تسکین دادن ناآرامی های دیگران چندان کارآمد نباشیم. بدون شک زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، زیستی و عصبی است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری.سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد. هر کدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلاش صحیح می توان آن را بهبود بخشید.
در شرایط خاص و گاه به دلیل محدودیت زمانی از روش های دیگری مانند ایجاد تهوع، استفاده از سونا، انجام تمرین های ورزشی با لباس های پلاستیکی نیز استفاده می شود. به کارگیری این روش ها باعث کاهش قدرت عضلانی ، کاهش زمان انجام فعالیت ، کاهش حجم پلاسما و خون، کاهش عملکرد قلب، کاهش میزان مصرف اکسیژن، کاهش جریان خون کلیوی و حجم خون تصفیه شده به وسیله کلیه، کاهش ذخایر گلیکوژنی کبد، نامنظم شدن مراحل تنظیم گرما و افزایش مقدار الکترولیت های خارج شده از بدن می شود.
ویـژگی افـرادی که هوش هیجـانی بالا دارند
بهره هوشی و هوش هیجانی قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر می توان چنین گفت که متمایزند . همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی پایین و یا بهره هوشی پایین و هوش هیجانی بالا ، علی رغم وجود نمونه هایی نوعی، نسبتا نادرند. فی الواقع میان بهره هوشی و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد. هر چند این ارتباط آن قدر است که روشن کند این دو قلمرو اساساً مستقل اند. گونه خالص دارای بهره هوشی بالا،یعنی کاملاً فاقد هوش هیجانی، تقریباً تصویر اغراق آمیزی از روشنفکرانی است که در قلمرو ذهن استادند اما در دنیای فردی ناکارآمدند.نیم رخ های آماری مردان و زنان دراین خصوص تا حدودی متفاوت است مرد دارای بهره هوشی بالا با طیف گسترده ای از علایق و توانایی های ذهنی مشخص می شود که البته جای تعجبی ندارد . این مرد بلند پرواز و مولد، قابل پیش بینی و سرسخت است و دربند علایق فردی خود نیست. او همچنین عیب جو و فخر فروش، مشکل پسند و بازدارنده، در تجارب احساسی ناراحت، غیر بیانگر و مستقل و از نظر عاطفی سرد و بی روح است. مردانی که از نظر« هوش هیجانی» بالا هستند، از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور مقاومند. آنان در زمینه های خدمت به مردم یا حل مشکلات، قبول مسئولیت و برخورداری از دیدگاه های اخلاقی، ظرفیتی قابل توجه دارند؛ در ارتباط خود با دیگران هم حسی و توجه نشان می دهند. زندگی عاطفی آنان غنی اما همخوان است. آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی می کنند راحتند. زنان دارای «بهره هوشی» بالا از اتکا به نفس هوشمندانه ای که از آنان انتظار می رود برخوردارند. تفکرات خود را به راحتی مطرح می کنند ، برای موضوعات ذهنی ارزش قائلند و طیف گسترده ای از علایق ذهنی و زیبایی شناخی دارند.
آنان همچنین درون نگر هستند . مستعد ابتلا به اضطراب ، فرو رفتن در خیالات و احساس گناه بوده و در ابراز آشکار خشم خود درنگ می کنند. هر چند که آن را بطور غیر مستقیم ابراز می دارند. زنان دارای هوش هیجانی سرشار با جرأت هستند و احساسات خود را به طور مستقیم ابراز می دارند و درباره خودشان احساس مثبتی دارند و زندگی برای آنان سرشار از معنا است. آنان نیز همانند مردان، خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز می دارند.
نه اینکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدا از آن تأسف بخورند. همچنین به خوبی با فشارهای عصبی منطبق می شوند،جایگاه اجتماعی آنان به آنها امکان می دهد تا به آسانی با افراد جدید روبه رو شوند، با خودشان به قدر کافی راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خودانگیخته و در مقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند. بر خلاف زنان دارای بهره هوشی بالا و ناب، زنان دارای هوش هیجانی پایین، به ندرت احساس اضطراب یا گناه می کنند یا در خیالات واهی غرق می شوند . البته این تصاویر نشانگر دو جنبه افراطی هر حالت است- بهره هوشی و هوش هیجانی به درجات مختلف در وجود همه ما در هم آمیخته شده اند.
چگـونه هوش هیجـانی خود را افـزایش دهیم؟
الفبای یادگیری هوش هیجانی شناخت هیجان های اصلی و ترکیبات فرعی آنهاست. برخی از هیجان ها را می توان « اصلی» تلقی کرد؛ هیجان هایی که به مثابه رنگ های اصلی آبی، زرد و قرمزاند و سایر ترکیبات از آنها سرچشمه می گیرند . عنوان برخی از خانواده های اصلی و برخی از اعضای آنها از این قرار است:
خشم: تهـاجم، هتـک حرمت، تنفـر، غضـب، اوقات تلخـی، آزردگـی، پرخـاش، خصـومت، اذیت، تنـد مزاجی، دشمنـی.
اندوه: غصه، تأثر، دلتنگی، عبوسی، مالیخولیا، دلسوزی به حال خود، احساس تنهایی، دل شکستگی، نا امیدی و در سطح آسیب شناختی افسردکی شدید.
ترس: اضطراب،بیم، نا آرامی، دلواپسی، بهت، نگرانی، ملاحظه کاری، تردید، زودرنجی، ترسیدن، ترس ناگهانی یا شوک، وحشت و از نظر آسیب شناسی روانی، هراس(Phobia) و وحشت زدگی(Panic) .
شادمانی: شادی، لذت، آسودگی، خرسندی، سعادت، شوق، تفریح، احساس غرور،وجد، به هیجان آمدن، خشنودی، رضایت، شنگولی، از خود بی خود شدن و در سطح آسیب شناختی شیدایی(mania) .
عشق: پذیرش، رفاقت، اعتماد ، مهربانی، هم ریشگی، صمیمیت، پرستش، شیفتگی.
شگفتی: جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب.
شرم: احساس گناه، دست پاچگی، حسرت، احساس پشیمانی، احساس پستی، افسوس، دل شکستگی، توبه.
فهرست مذکور یقیناً نمی تواند کلیه سوال های مربوط به طبقه بندی هیجان ها را پاسخ دهد. برای مثال حسادت را که گونه ای از خشم آمیخته با اندوه و ترس است چگونه می توان طبقه بندی کرد. با این حال ، قدم بعدی خودآگاهی است؛ خودآگاهی به معنای وسیع کلمه عبارت است از تشخیص احساسات و یافتن واژگانی برای بیان آنها ، یافتن پیوند موجود میان افکار، احساسات و واکنش ها، آگاهی بر اینکه در تصمیم گیری فکر یا احساسات غلبه دارد. توجه کردن به پیامد های انتخاب راه های مختلف و پیاده کردن این بینش ها در تصمیم گیری درباره موضوع هایی نظیر سیگار کشیدن. یکی از اقدامات عملی برای غنا بخشیدن به خودآگاهی این است که هنگام هیجانی شدن از خود بپرسیم:«الان دقیقاًچه احساسی دارم ؟» آیا رنجیده ام؟ آیا حسودی می کنم ؟ الان دقیقاٌ چه فکری به ذهنم خطور کرد؟ پس از مدتی تمرین در می یابیم که همیشه برای واکنش نشان دادن نسبت به احساسات ، طرق مختلفی وجود دارد. هر قدر شخص برای پاسخگویی به یک هیجان، راه های بیشتری را بداند زندگی پربار تری خواهد داشت. راه دیگر برای بسط خودآگاهی، نوشتن حالات درونی است. بعد از چندین ماه نوشتن حالات روحی مختلف خود- از آنجا که کلمه ها در ذهن گم می شوند نه روی کاغذ می توانیم خود را در یک نمودار تاریخی بررسی کنیم. مثلاً می فهمیم که سال قبل در برابر یک مسأله چگونه عصبانی می شدیم و امسال چگونه واکنش نشان می دهیم. همدلی، توانایی اجتماعی و هیجانی مهمی در این زمینه است. یعنی درک احساسات دیگران وخود را در جای آنان فرض کردن و احترام گذاشتن به تفاوت هایی که در احساسات افراد نسبت به چیزهای مختلف وجود دارد. توانایی برقراری ارتباط با افراد دیگر نیز از مولفه های هوش هیجانی است: فرد می بایست تمرین کند تا شنونده و پرسشگر خوبی باشد، بتواند میان آنچه دیگری انجام می دهد و آنچه می گوید تمایز قایل شود و سعی کند به جای رفتارهای نپخته ای مثل عصبانی شدن یا منفعل بودن راه های بالغانه تری مثل جسارت و جرأت ورزی را یاد بگیرد.